استهزاء کردن. خندیدن و تمسخر کردن. (از یادداشتهای مؤلف) : چنین داد پاسخ سرافراز طوس که من بر دروغ تو دارم فسوس. فردوسی. چنان دان که هر کس که دارد فسوس همی یابد از چرخ گردنده کوس. فردوسی. ز دیو تنت حذر کن که بر تو دیو تنت فسوسها همه از یکدیگر بتر دارد. ناصرخسرو
استهزاء کردن. خندیدن و تمسخر کردن. (از یادداشتهای مؤلف) : چنین داد پاسخ سرافراز طوس که من بر دروغ تو دارم فسوس. فردوسی. چنان دان که هر کس که دارد فسوس همی یابد از چرخ گردنده کوس. فردوسی. ز دیو تنت حذر کن که بر تو دیو تنت فسوسها همه از یکدیگر بتر دارد. ناصرخسرو
ممنون بودن. شکر داشتن. تشکر. شکر. شکران. (منتهی الارب) : ز کردار هر کس که دارم سپاس بگویم به یزدان نیکی شناس. فردوسی. گفت سپاس دارم در وقت بازگشت ودر ساعت بیرون آمد. (تاریخ بیهقی). عبداﷲ گفت سپاس دارم. (تاریخ بیهقی). بهر نیکیش دار سیصد سپاس هم اندک دهش زو فراوان شناس. اسدی. ز تو تا بوم زنده دارم سپاس که من با خرد یارم و حقشناس. اسدی. ای بارخدای کردگارم من فضل ترا سپاس دارم. ناصرخسرو. گفتم سپاس دارم و گویم چو بنگرم نیکو به چشم عقل خطیر اندر آسمان. سوزنی. گرم بر جان نهی رنجی بدل دارم سپاس ای دل ورم بر دل نهی داغی بجان هم زین قیاس ای جان. سوزنی. ببندگی و غلامی گرت قبول کنند سپاس دار که فضلی بود کبیر از دوست. سعدی. سعدی سپاس دار و جفا بین و دم مزن کز دست نیکوان همه چیزی نکو بود. سعدی
ممنون بودن. شکر داشتن. تشکر. شکر. شکران. (منتهی الارب) : ز کردار هر کس که دارم سپاس بگویم به یزدان نیکی شناس. فردوسی. گفت سپاس دارم در وقت بازگشت ودر ساعت بیرون آمد. (تاریخ بیهقی). عبداﷲ گفت سپاس دارم. (تاریخ بیهقی). بهر نیکیش دار سیصد سپاس هم اندک دهش زو فراوان شناس. اسدی. ز تو تا بوم زنده دارم سپاس که من با خرد یارم و حقشناس. اسدی. ای بارخدای کردگارم من فضل ترا سپاس دارم. ناصرخسرو. گفتم سپاس دارم و گویم چو بنگرم نیکو به چشم عقل خطیر اندر آسمان. سوزنی. گرم بر جان نهی رنجی بدل دارم سپاس ای دل ورم بر دل نهی داغی بجان هم زین قیاس ای جان. سوزنی. ببندگی و غلامی گرت قبول کنند سپاس دار که فضلی بود کبیر از دوست. سعدی. سعدی سپاس دار و جفا بین و دم مزن کز دست نیکوان همه چیزی نکو بود. سعدی